شهریور ماه بود فصل ریزش نزولات آسمانی. هنگام دروی برنج نیز رسیده بود. هوا کم کم داشت رو به تاریکی می رفت.آسمان همراه با صدای هولناک رعد و برق مرتبأ تاریک و روشن می شد. ابرهای سیاه از طرف گیلان به سمت کوه قلعه بند و به طرف تنکابن می رفتند . در اینجا ضرب المثل زیر داشت کم کم مِصداق پیدا می نمود:
"ابر بُشا رشت خرِ بیَر دشت ابر بُشا تنکابن خرِ داکون جیرکا بُن"
یعنی:" ابر اگر به طرف رشت رفت خر را به دشت ببر ابر اگر به سمت تنکابن حرکت کرد خر را در طبقه زیرزمین خانه ببند".
مادر: سر کیتاب وِگیتِم خوب در نِمَه. هوا هم خوشتِه سَرِ خواردَرِه خا. همَش کولاکِه.
مادر: کتاب قرآن نگاه کردم(استخاره) خوب در نیامد. هوا هم که دارد شورش را در می آورد. همیشه باران می آید.
پدر: امسال دِ وَنِه " کَترا گیشی" چاکونیم. و زیر لب می خواند: کَترا گیشی هوا بَنِه امشوب نَنِه فردا بَنِه و ...
پدر: امسال باید جشن کترا گیشی(آیین آفتاب خواهی) راه بیاندازیم. و زیر لب می خواند: "کترا گیشی هوا را مناسب کن امروز نه فردا این کار را انجام بده و .....
مادربزرگ: در حالی که گهواره نوه اش را تکان می داد زیر لب اینطور برای نوه اش می خواند:
آسمان صدا بُکُرده نکنه بترسی تی پَئر تی مار فوخاتِه نکنه بترسی و ....
مادر بزرگ: آسمان صدا کرد نکند بترسی پدر تو با مادرت دعوا کرد نکند بترسی و ...
مادر: اَمِه مُستراح در "موران" بزه. صدا کانِه فردا یاد باشِه وِرِه روغان بزنی.
مادر: درب مستراح زنگ زده است. صدا می کند. فردا یادت باشد آن را روغن کاری کنی.
پدر با تلفن صحب می کند:
چشمش کور دَندَش نرم وَسِه اُشانِ طناب هَمرَه چاه دِل نُشِه. همه جار کدخدا خوشتِرَیَه کَلالِم کدخدا مِرِه دانِه!. دِ کار از کار بگذشته . دِ همه عالم هم جمعا باشِن کاری نوتنِن بوکونِن!
پدر با تلفن صحبت می کند:
چشمش کور دنده اش نرم شود. او نمی بایست با طناب آنها به داخل چاه برود. همه جا خودش کدخدا است ولی کدخدای منطقه کلالم را من می داند(کنایه: عدم توجه به حرف بزرگترها). دیگر کار از کار گذشته است. دیگر اگر همه مردم جهان هم جمع شوند کاری نمی توانند بکنند!.
مادر: طلا و سکّه چند تومانی ترقی بوکرده با اَلَن هم چند تومانی جیر بِمَه!
مادر: طلا و سکّه چند تومانی افزایش قیمت داشت ولی حالا قیمت آن چند تومانی هم پایین آمده است.
پدر: تی وَچه به دستور زن پَئر هرچی دَشتِه دارو ندار زندگی یَه بروتِه طلا هگیته با.
پدر: پسر تو به دستور پدر زنش هر چه داشت دار و ندار زندگی خود را فروخت و طلا خرید.
مادر: " کار کرده افسوس نِدَرِه". در همیشه روی یک لنگه نچرخَنِه خا. خدا بزرگه!
مادر: " کار انجام شده افسوس ندارد". درب که همیشه روی یک پاشنه نمی چرخد. خدا بزرگ است.
پَئر: مو چندی غصه بُخوارِم. آدم بوگوتِن آهین نوگوتِن خا. دِ اَشهدَن باللّه.
پدر: من چقدر غصه بخورم. آدم گفتند آهن که نگفتند. دیگر اشهدُ اَن لا الله الا اللّه .
نتیجه اخلاقی:
" دلّالی و واسطه گری با ریسک زیادی همراه است به جای آن یادگرفتن حرفه و تلاش در جهت ساختن زندگی بهتر از دسترنج خود در اولویت قرار دارد".
رونق بازارهای محلی و فروش مستقیم اقلام کشاورزی از تولید به مصرف نیازمند توجه بیشتر مسئولین است...
ما را در سایت رونق بازارهای محلی و فروش مستقیم اقلام کشاورزی از تولید به مصرف نیازمند توجه بیشتر مسئولین است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mw1 بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 10:22